جایی برای نوشتن...تنها نوشتن

ساخت وبلاگ

باید تامل کنم تا بفهمم که از کجای این زندگی شروع کنم به صحبت کردن؛ تا حرفم آن طور که باید و شاید نشان دهنده ی عمق درد آوری هایش باشد.

هر هفته و هر روز رو به بدی تر، ناراحتی تر، غصه تر، انباشته تر، خسته تر، نالان تر. به خودت می آیی و می بینی رفتارت چه هیولایی برایت ساخته است. چه هیولای بی فکر و نادانی. تو کی فرصت کردی این طوری بشی آخه؟

 

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

به راستی. می شود از قطره های اشک، کسی را فهمید؟ این که کجای قلب و روحت در حین ریختن اشک؛ به هم فشرده و در هم تنیده شده است؟

احساس غریبگی با عیدی که تو در آن نیستی. و قرار هم نیست که زنگ بزنی و بگویی که در راهی و می توانی بیایی... راستی! من رو می بینی؟ به خاطرت هستم؟ به همون اندازه ارزشمند و عزیز؟ چرا بین این همه آدم که همه به فکر خودشان هستن، تنهام گذاشتی؟

دیگه از هیچ کسی ذره ای انتظاری ندارم.

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

الان که دارم این نوشته رو می نویسم؛ زیر پتوی گرم و نرمم رفتم و دارم خودم رو از هجوم نور چراغ اتاقم در امان نگه می دارم. حالا نوروز، کمی کهنه تر به نظر می آید و آدم ها کمی از ایده آل های روز اول فاصله جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

شاید بعضی روزها و بعضی لحظه ها؛ صورت واقعی تری از خودمان هستیم. همان که هر روز صبح از اعماقت بلند می شود و تو یک خروار پتو روی سرش می کشی تا بلکه بخوابانی اش.

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

یه مدت از همه ی فکرهای احمقانه و بی ارزش دور باشم. دور باشم تا یکم هوا بخوره به سرم و بتوانم بدون سیاه شده های مغزم دوباره تکه های مچاله شده ی قلبم رو از این ور و اون ور جمع کنم و بذارم توی ویترین اتاقم. یه جای دورتر. دورتر...

پ.ن. چه قدر غم داره این گلی :((

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

نمی دانم چه طور این حصار اطراف من شکل گرفت و من از دیگران جدا شدم... جدایی ای که نه محترم است و نه ناشی از تفاوت؛ نفرت انگیز است. نشستم و زانوی غم در بغل گرفتم :(

جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11

اشکال نداره که نمی تونی صحبت کنی. قرار نیست که همه شبیه به هم باشند و در کارهای کوچک و بزرگ زندگیشان، از هم دیگر تقلید کنند. مثلا من عصبانی می شوم از این که حرفایی رو که می خواهم بزنم رو زیر پای زمان جایی برای نوشتن...تنها نوشتن...
ما را در سایت جایی برای نوشتن...تنها نوشتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amthrhf بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 7:11